رزمی(حامدرحیمی پنجکی) رزمی(حامدرحیمی پنجکی) .

رزمی(حامدرحیمی پنجکی)

پیلاتس

پیلاتیسژوزف در مونشن گلادباخ ، شهری کوچک در حومه دوسلدورف آلمان متولد شد. او کودکی ضعیف و مریض بود که از بیماریهایی مانند راشیتیسم، آسم و تبهای روماتیسمی رنج می برد .

نام فامیلی او پیلاتو pilatu  تلفظ می شد که ریشه یونانی دارد . ولی بعدها پدرش آنرا به پیلاتس تغییر داد . پدرش برنده جایزه ژیمیناستیک بود و مادرش یک متخصص اعصاب .

 روزی یک پزشک به ژوزف یک کتاب اوراق و قدیمی در مورد اناتومی بدن داد ، به گفته خود او: من تمام اعضای بدن را از روی کتاب یاد گرفتم. هر اندامی را که یاد می گرفتم حرکت می دادم . در آن زمان کودکی ساعتها در جنگل پیاده روی می کردم و حرکات حیوانات را نگاه می کردم، اینکه چطور حیوانات اندام خود را بکار می برند و حرکت می کنند.

 

بگفته خود او وی حرکات ورزشی شرق و غرب را عمیقا مطالعه کرده بود . در سن 14 سالگی چنان روی اندام خود فعالیت کرده بود که از تصویر بدن او برای نمایش آناتومی استفاده می شد .

در زمان نوجوانی و دورانی که هنوز در آلمان بود در رشته هایی مانند بوکس ، ژیمیناستیک،اسکی، و شیرجه فعالیت می کرد.

 

در سال 1912 برای تعلیمات بیشتر به انگلستان سفر کرد . در آنجا بعنوان یک بازیگر در سیرک کار می کرد . تا سال 1914 او و گروهش در سرتاسر انگلستان برنامه اجرا کرده بودند. او و برادرش در سیرک نمایش یونانی اجرا می کردند .

 

در سال 1914 با شروع جنگ جهانی اول او بهمراه دیگر تبعه های آلمانی دستگیر و در بازداشتگاههای لانکستر بازداشت شدند در همان جا او به هم قطارانش آموزش کشتی و دفاع شخصی می داد. با این هدف که نیروی بدنی آنها از زمان ورود به بازداشتگاه بیشتر می شود در همانجا بود که او روش ورزشی خود را که بعدها "کنترولوژی" نامیده شد ، طراحی کرد در همان دوران او به بازداشتگاه دیگری منتقل شد و تقریبا به عنوان پرستار با زندانیان زیادی که دارای بیماریهای شایع زمان جنگ و حبس بودند کار می کرد . سپس او شروع به ساخت وسایلی کرد که با این افراد توانبخشی کار کند . این وسایل از تختها و فنرهای قدیمی و ابزار خراب و کهنه بیمارستان بودند که از آنها بعنوان وسایل و تجهیزات توانبخشی استفاده می کرد .

در سال 1918 آنفولانزای مرگزا و خطرناکی سراسر دنیا را فرا گرفت و میلیونها نفر را طعمه خود کرد که فقط دهها و صدها نفر در انگلستان قربانیان این بیماری بودند.

 

افراد ژوزف با اینکه این بیماری در سطح بازداشتگاه بسیار شیوع پیدا کرده بود همگی جان سالم بدر بردند .

بعد از پایان جنگ ژوزف به آلمان بازگشت و در بخش دفاع شخصی ارتش هامبورگ برای پرورش نیروهای پلیس شروع به کار نمود علاوه بر این بطور خصوصی نیز روی افراد عادی تمرین می کرد .

او می گفت: زمانی که به آلمان برگشتم تمامی این دستگاهها را اختراع کردم و تا سال 1925 آنجا ماندم و با افراد مبتلا به رماتیسم کار و تمرین می کردم .

 

من فکر کردم چرا از قدرت و نیروی زیاد بدنی استفاده نکنم و حرکاتی را طراحی کردم که با اجرای بسیار آهسته بطوری که بخشهای بسیار عمیق عضلات درگیر شوند و نتایج مثبتی را شاهد بودم.

در همان دوران بود که ژوزف با رودولف فون لابن آشنا شد .

 

وی یکی از متخصصان بزرگ حرکت شناسی بود .او چندین حرکت ژوزف را در تمرینات و کار خود بکار برد و شماری دیگر از متخصصان بنام نیز تمرینات او را در گرم کنندهای ورزشی خود استفاده می کردند .

در سال 1925 از او دعوت شد تا ارتش جدید آلمان را تمرین و ورزش دهد و لی از آنجایی که او از سیستم سیاسی آلمان راضی نبود تصمیم به ترک کشور نمود.

با کمک چند تن از دوستانش قادر به ترک آلمان و سفر به آمریکا شد.

در راه سفر به آمریکا با کلارا (همسر آینده اش) آشنا شد .

کلارا معلم یک مهد کودک بود و از دردهای آرتروزی بشدت رنج می برد ژوزف با تمرینات اختصاصی خود دردهای کلارا را از بین برد .

 

پس از ورود به امریکا و شهر نیویورک در سال 1926 آنها در خیابان هشتم این شهر مرکز ورزشی خود را باز کردند. درست در محلی که چندید مرکز ورزشی و بخصوص باله وجود داشت در همان جا بود که ژوزف علم کنترلوژی را بعنوان بخش اصلی تمرینات ورزشکارانش قرار داد .

بسیاری از مربیان و سر مربیان ، ورزشکاران آسیب دیده خود را جهت ترمیم اندام آسیب دیده نزد او می فرستادند .

بسیاری از مربیان نیز برای افرودن تعادل و قوای بدنی ، شاگردان خود را به شرکت در کلاسهای ژوزف تشویق می کردند.

 

ژوزف پیلاتس یکی از هواداران سلامتی و ورزش بود از هرگونه آلودگی سیگار، الکل و ... اجتناب می کرد.

بارها در سرمای زمستان اورا فقط با یک شلوار ورزشی کوتاه در حال دویدن در خیابانهای نیویورک می دیدند .

در ژانویه 1966 ساختمان آنها آتش گرفت . ژوزف برای نجات وسایل ورزشی به ساختمان برگشت که ناگهان کف ساختمان زیر پایش آتش گرفت و ریزش کرد و او برای مدتی طولانی از میله ای آویزان مانده بود تا بالاخره ماموران آتشنشانی وی را نجات دادن گفته می شود این واقعه کمک بسیار زیادی به مرگ او در سال 1967 در سن 87 سالگی کرده است.

همسرش کلارا که در امر مربیگری و صبر و حوصله چیزی از ژوزف کم نداشت به اداره مرکز ورزشی تا 10 سال بعد و زمان مرگ خودش در سال 1977 ادامه داد .

 

 



برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۳۸:۵۹ توسط:رزم موضوع: نظرات (0)